پرنده ی مهاجر
............... وشبی پائیز است.
یک صدا آوایی
می رسد در گوشم .
باور نمیکنم یک صدای آشناست
زیبا می خواند از کجاست ؟
***
بستر خواب را رهایش می کنم
با شتابی می دوم سوی صدا
پنجره تنها امید آن دم است
آشنا آنجا هست !
در حیاط کوچک مخروبه ای .........
مال یک همسایه ی دیوانه ای !
***
ناباور خوب نگاهش می کنم
آشنا هست برایم هر زمان ,
نارنجی هست منقار و لبش !
پرهایش مثل برف ,
می خرامد روی برگهای خزان !
او بسیارزیبا ..... بچگی های منست
روز آفتابی روشن را به یاد می آورد .
پای او را بسته اند با ریسمانی بر درخت
او " مهاجر " هست
صیادی به دام انداخته است !
***
سرکشید از یک نگاه من به او
خاطرات ماندگار زندگی .......
او شده همسایه ام در گیرودار ذهن من
کاش صدایش می رسید از آسمان بر گوش من !
***
........... می شدم در کودکی
منتظر بر آن صدا ......
با تلسکوپ های چشمم پشت قاب پنجره .
جستجو میکردم در دورو دور تیره شب ,
روح آنها را میدیدم در ظلمات شب .
بس نگاه کردم در آن آسمان آرزو
دوستان من شدند ستارگان کهکشان .
یک منجم گشته ام از آن نگاه تا این زمان
بسته ام عهد و وفا با آن همه یار در جهان !
***
آرزویم بود صدای غازها در شب به گوش من رسد
بعد از آن گیرم بخوابم خوش خیال !
در خیالم می سپردم خود را در بالشان
تا سحر پرواز می کردم با رویایشان .
حسرت پرواز دلم را عاشق پرنده کرد
آخرش مهاجری دنبال یک خورشید کرد !
***
بام ما پر برف بود در آن زمان
تل برف تا بام ذهنم می رسید .
حوض کوچک در حیاط خاطرات
جنس آبش شیشه بود هر فصل سرد .
هر زمستان آلبوم تصویر پروازمیشد
هر بهار جاری میشد عکسها در یاد من !
***
مادرم میگفت بعداز آخر هر قصه اش :
شاید غازی عقب ماند یا ره گم کند
یاکه زخمی گردد بال و تنش
یا که خواهد بنگردبرعکس خوددرحوض یخ !
مطمئن باش که از آن آسمان
گربیفتد غازی بر بام ما
او فقط مال تو هست
......... آرام بخواب !
****
حالا در بند هست آن غاز در همسایه ای
بین آواز و رهایی هست یک دیوانه ای ........
××××